لطیفه های قرآنی
سياست علم الهدى
مرحوم سيد مرتضى رحمه الله كه در زمان خود، مرجعيت شيعه را به عهده داشت، عازم زيارت خانه خدا شد. علما و مجتهدين عراق، خواستند در اين سفر، همراه سيد باشند. سيد نيز به اين شرط همراهى آنها را پذيرفت كه همه آنها لباس روحانيت را كنار بگذارند و در اين سفر، با لباس عادى و به عنوان خدمه، آشپز، اسطبل دار و... با او همراه شوند. همه پذيرفتند و راهى شدند و در ميان آنها، فقط خود سيد مرتضى معمّم بود. وقتى وارد مكّه شدند، علماى مخالف شيعه، از سيد مرتضى خواستند تا مجلس مناظره اى با هم تشكيل بدهند و در مورد مذهب حقّه و ديگر مسائل علمى، بحث و تبادل نظر كنند. سيد نيز از اين پيشنهاد، استقبال كرد. در روز مناظره، سؤال بسيار مشكل و پيچيده اى از سيد پرسيدند. سيد پوزخندى زد و گفت: «جواب اين سؤال، بسيار واضح و روشن است؛ به طورى كه اسطبل دار من هم مى تواند به آن جواب دهد» سپس اسطبل دار را احضار كرد و از او خواست كه جواب مسئله را بازگو نمايد. او نيز به نحو احسن، جواب مسئله را گفت و رفت. سؤال ديگرى پرسيدند. اين بار، سيد جواب مسئله را به آشپز ارجاع داد و او نيز، به طور كافى و وافى، سؤال مطرح شده را پاسخ گفت. و همين طور، هر سؤالى كه طرح مىشد، سيد به يكى از خدمه اش ارجاع مى داد. وقتى مخالفان، اين منظره را ديدند، با خود گفتند: «وقتى اسطبل دار و آشپز سيد مرتضى اينقدر با سواد و ملاّ باشند، پس خود سيد چگونه است؟» و اين قضيه، موجب اعزاز و احترام شيعه، در نزد مخالفان گرديد.